یا خدا

  • بسم رب الشهداء

« همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما »

« به من غریب مسکین غم بیحساب دادی »

صدایی که شاید هیچ وقت خوشایند نبود، اینک دارد کم کمک، کمرنگ و کمرنگتر میشود

و چشمانی که قبلا هم فروغ چندانی نداشت، حالا دارد بی فروغتر می شود،

دیگر ناله های شبانه ام را خریداری نیست و گوهر اشکهای نابم را، گوهری بدلی می خواند،

آهم از فرط سردی مانند تکه ای یخ در گلویم گیر می کند و با رها شدنش

دیگر کمکی به زخمهای کبود دلم نمی کند و برای سوزش سینه سوخته ام مرهمی نیست.

حتی قلم نیز درون دستم غریبی می کند و مانند بچه ای با دست و پا زدن،

بی تابی خویش را نشان می دهد، گویی نهایت آرزویش

رهایی از دست من است. بگذار این آرزو را

از او دریغ نکنم! برو به سلامت ....... ؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
آتنا یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.marhham.blogsky.com

ای که دستت می رسد
بدان
ما دستمان نمی رسید
وگرنه نمی گذاشتیم که سیب هبوط کند
و گندم را در نطفه آتش می زدیم
تا آدم آنها را به صورت حوا نکوبد
و گندم مجرم شود
حالا ما برای خدا تکراری شده ایم
و خدا می داند چه می خواهیم بگوییم
حتی دیگر از دست آیینه و آب و جارو هم کاری ساخته نیست
خودت برای آمدنت دعا بخوان
خواهش می کنم
خودت برای آمدنت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد