یا هو
تا چند شعر عاشقانه بگویم ؟ ببین چه برف سپیدی نشسته بر مویم !
فصل ، فصل مردن عشقی ناکام است در پای کویری خشکیده که هر چه بارانی اش کردم ، کمتر محصول گرفتم .
آری ، شوره زار با باران و بی باران شوره زار است و من بیهوده سنگ بزرگ برداشته بودم ! با آن آب در هاون می کوبیدم .
حیف و صد حیف از آن همه بارانی که بر کویر دست پخت جهالتها و کودکی های خودم باراندم ، چه اگر درصدی از آن باران را در مرتعی صرف می کردم ، چه بسا اکنون مزرعه ای داشتم آباد ِآباد ، برای دنیایم و آخرتم .
همین !
سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به من سر بزنی.
منتظر حضور سبزتم.