دلتنگی

دلتنگی

باز هم امشب مرغ دلم در هوای تو بال و پر می زند. نم دانم خدا چرا اینقدر عذابم می دهد!

غم و غصه تمام وجودم را فراگرفته، یادت لحظه ای راحتم نمی گذارد، یاد چهره معصوم و

پاکت، یاد لبخند زیبا و دلنشینت، یاد صدای دلنواز و محبوبت، یاد نگاههای مهربانانه ات،

یاد گریه های سوزناکت، یاد چشمهای سرخ شده ات، یاد محبتی که هیچ وقت ابراز نکردی

و یاد تمام خوبیهایت که دفتر برای شرحش گنجایش ندارد!

آیا می شود روزی دوباره ترا ببینم و در کنارم بنشینی و به حرفهای مسخره ام گوش دهی.

ای کاش ترا قبری بود تا سجاده ام را در کنارت پهن می کردم و با تو رک صحبت می کردم.

ولی خدا مرا از هر گونه همراهی با تو محروم کرد ! چکار کنم؟ نمی دانم !

به اربابم علی بن موسی الرضا (ع) مرا کمک کن!

همین !

یا هو

یا هو

تا چند شعر عاشقانه بگویم ؟ ببین چه برف سپیدی نشسته بر مویم !

فصل ، فصل مردن عشقی ناکام است در پای کویری خشکیده که هر چه بارانی اش کردم ، کمتر محصول گرفتم .

آری ، شوره زار با باران و بی باران شوره زار است و من بیهوده سنگ بزرگ برداشته بودم ! با آن آب در هاون می کوبیدم .

حیف و صد حیف از آن همه بارانی که بر کویر دست پخت جهالتها و کودکی های خودم باراندم ، چه اگر درصدی از آن باران را در مرتعی صرف می کردم ، چه بسا اکنون مزرعه ای داشتم آباد ِآباد ، برای دنیایم و آخرتم .

همین !

شرم

شرم

در لحظه هایی که در مقابل بدیها ، زشتی ها ، نا سپاسی ها ، خود بینی ها ، غرور ها ، تعصب ها ، جهالت ها ، گناهان ، نا شکری ها و بد مستی ها ، خوبی ، وفا ، پرده پوشی ، محبت ، منت ، نعمت و بزرگواری دیده می شود . حقیقتا شرم چه واﮊه حقیر و زبونی در بیان حالت من است !

خداوندا ! دیگر حتی نمی توانم بگویم شرمسارم !

فقط مبهوتم و متحیر !

خدایا ، نمی توانم بگویم ممنونم ! فقط مبهوتم ، مبهوت .

حال چگونه عمل کنم به " لئن شکرتم لا زیدنکم " که من فقط می توانم بگویم ، نه نمی گویم ، بلکه عمل می کنم که : "سرافکنده ام !!"

همین !

[جلگه

جلگه

جلگه ای که حال خشک و بی علف است با تاول های دل تفتیده خاکش فریاد درد خود را سر میدهد.

آیا باز کسی هست تا به بهانه ی آبی یا حتی سرابی سری به این جلگه خاموش بزند؟

دل جلگه تنگ است .دلتنگ آبشخور ها وتشنگان قدیمی.

تشنگانی که از وفا فقط رفع تشنگی را می شناسند.

حال چه کند این جلگه تنها در هجوم بادهای سوزان؟!



همین

فقط نشستیم و گفتیم

کجاست منتظر تو ؟

چه انتظار عجیبی !!

تو بین منتظران هم چقدر غریبی ...

عجیب تر آن که چه آسان ، نبودنت شده عادت ،

چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت !

چه بی خیال نشستیم...!!

نه کوششی، نه وفایی

فقط نشستیم و گفتیم :

خدا کند که بیایی...